شهید و شهادت - رهبرم سید علی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                           رهبرم سید علی


 

نزدیک تحویل سال بود. داشتم از هور بر می گشتم. قرار بود چهارده پیکری را که همان روز از عراق به خاکمان وارد شده بودند به طلائیه برسانم.
بسم رب الشهدا و الصدیقین

زائران سرزمین نور هم از سراسر کشور خود را به آنجا رسانده بودند تا با شهدا تجدید عهد کنند و سال جدید را در کنار شهدا و با یاد آنها آغاز کنند.

به پادگان حمید رسیدم. نزدیک پانزده دقیقه به تحویل سال مانده بود. به پمپ بنزین رفتم تا بنزین بزنم. کنار تانک روی سکو، مقابل پمپ بنزین، یک اتوبوس ایستاده بود و حدود چهل نوجوان دانش آموز از بخت بد خودشان کلافه و شاکی بودند. خوب فهمیدم چرا ناراحت اند. جلو رفتم، سراغ مسئول اتوبوس را گرفتم.

یک بسیجی بسیار خسته بود که اصلا اشتیاقی به حرف زدن با من نداشت. به سختی پاسخ داد: " اتوبوس خراب شده. خدا می دونه با چه مشقتی اومدیم تا سال تحویل کنار شهدا باشیم؛ اما لیاقت نداشتیم." زد زیر گریه؛ اما من خندیدم و گفتم: چند دقیقه بیشتر به تحویل سال نمانده.

 شما قرار نیست تا آخر راه برید تا با شهدا باشید. شهدا به استقبال شما آمدند. چهارده شهید اروند، کنار شما هستند. اول متوجه منظورم نشد؛

 اما وقتی پیکر شهدا را دید، فریاد الله اکبر او و بچه ها بلند شد. همه اشک شادی می ریختند و من اشک حسرت. دو رکعت نماز در جوار چهارده شهید در پادگان حمید ...

یا مقلب القلوب و الابصار ...

شادی روح شهدامون صلوات 

  منبع : کتاب خاطرات تفحص ( آسمان مال آنهاست )






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 فروردین 15 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



شب عملیات والفجر 4، ناگهان بچه‌های گردان اخلاص با میدان مینی رو به رو شدند که ممکن بود توقف در آن، همه برنامه‌ها را برهم بزند.

چند نفر داوطلب شدند وارد میدان شوند. جواد آخوندی که در گروه خط شکن بود، گفت: «یک نیروی غیبی به من می‌گوید که از این میدان به سلامت عبور می‌کنیم!» گفتم: «چه طوری، مگر نمی‌بینی، بیابان پر از مین‌های ضد نفر است».

میدان مین

هنوز داشتم با جواد حرف می‌زدم که یکی از بچه‌ها آمد و کاغذی را در دستم گذاشت. همراه با جواد داخل شیاری رفتیم و من با چراغ قوه دست نوشته را خواندم؛ یکی از عراقی‌ها در این یادداشت کوچک نوشته بود: «برادر ایرانی من، افسر مسئول این منطقه مین گذرای هستم، هیچکدام از مین‌ها چاشنی ندارد. با خیال راحت از میدان عبور کنید!»

جواد گفت: «من می‌روم داخل میدان و امتحان می‌کنم». او را در آغوش گرفتم. جواد ادامه داد: «می‌خواهم طوری روی میدان مین دراز بکشم که سرم روی یک مین و دست و پایم هم روی مین‌های دیگر باشد. اگر چاشنی نداشتند که هیچ وگرنه خلاص!»

جواد که به سوی میدان می‌رفت، من از آقا امام زمان(عج) طلب کمک کردم. یکباره صدای جواد را شنیدم که گفت: «دیدید که بادمجان بم آفت ندارد!» به این ترتیب، گردان اخلاص به خط دشمن زد و پیروز میدان شد.

منبع: کتاب چند قدم تا متن






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 فروردین 15 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



شهید حمید باکری در پاییز سال 1333 "ه‌.‌ش‌" در شهر ارومیه دیده به جهان گشود‌. در سن دو سالگی مادرش را در یک حادثه تصادف از دست داد و با خانواده‌اش پیش عمه‌اش زندگی کرد و در اصل عمه‌اش نقش مادر را برای او بازی می‌کرد‌.
در دوران مدرسه‌اش ساواک برادر بزرگترش را به شهادت رساند‌. به همین علت از جانب پدر برای فعالیت‌های سیاسی محدودیت داشت‌. بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازی رفت و در دوران سربازیش بیشتر با حقایق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازی به کمک مهدی و یکی دیگر از دوستانش به دانشگاه راه پیدا کرد‌.

شهید حمید باکری

فعالیتهای انقلابی و مذهبی خود را گسترده کرد‌. او برای محکم‌تر کردن پایه‌های اعتقادیش و به سبب مشکلاتی که در ایران برایش به وجود آمده بود تصمیم گرفت از کشور خارج شود، ابتدا به ترکیه رفت اما با دیدن وضع آن جا و وضع دانشجویان دانشگاههای ترکیه شروع به مکاتبه با پسر دایی‌اش در آلمان کرد‌. و بالاخره شهر "آخن‌" پذیرای حمید شد‌. بعد از مدتی شنید که امام خمینی‌(ره‌) به پاریس تبعید شده‌اند، لذا پس تصمیم گرفت که بدون واسطه صحبتهای امام را بشنود‌. او کم کم شروع به حمل اسلحه کرد و سلاح‌ها را تا مرز ایران و ترکیه می‌آورد و بقیه به عهده مهدی بود‌.
حمید برای پیروزی انقلاب به ایران آمد و در تظاهرات مردمی شرکت می‌کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید‌. بعد از پیروزی حمید به عضویت سپاه پاسداران ارومیه درآمد و بعد از مدتی به فرمان امام که مبنی بر تشکیل بسیج بود، مسئول بسیج استان شد و همسرش هم مسئول بسیج خواهران‌.
کم‌کم ارومیه داشت حال و هوای قبل از پیروزی را فراموش می‌کرد و همه چیز رنگ و بوی انقلابی گرفته بود‌.
در یکی از نماز جمعه‌ها حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمان آزادسازی سنندج از دست ضد انقلابیون و دموکراتها را صادر کردند، حمید هم
150 نفر از بچه‌های سپاه را برای مقابله با ضد انقلابیون به سنندج برد‌.
سنندج و مهاباد آزاد شد و حال نوبت بازسازی بود، حمید مسئول کمیته برنامه جهاد شد و تصمیم بر بازسازی داشت‌. بعد از اینکه جنگ شروع می‌شود حمید بودن درجبهه‌ها را به فعالیت پشت ترجیح جبهه می‌دهد‌.
اما حضور حمید در همه جا لازم بود چون نیروی فعال و مخلصی بود‌. در سال
60 خدا "احسان‌" را به او داد‌. پس حال علاوه بر مسئولیتهایش باید معلم خانواده نیز باشد‌. پس خانواده را همراه خود به اهواز می‌برد‌. عملیاتها شروع می‌شود‌. حمید در عملیاتهای زیادی شرکت می‌کنند‌. از جمله : فتح‌المبین‌، بیت‌القمدس‌، رمضان‌، والفجر مقدماتی‌، والفجر چهار، و غیره‌، اما آخرین عملیاتی که حمید در آن حضور داشت "خیبر" بود‌. آقا مهدی زنگ زد و حمید را به حضور در جبهه فرمان داد‌.
حمید هم از خانواده خداحافظی کرد‌. رفت و حاج مهدی معاونانش را به همه معرفی می‌کند‌. اولی حمید باکری و دومی مرتضی یاغچیان‌. حمید باکری در حال حفاظت از پل جزیره مجنون از دست عراقیها به شهادت می‌رسد و یاغچیان مسئولیت او را به عهده می‌گیرد اما چندی بعد او نیز شهید می‌شود اما جزیره مجنون حفظ می‌شود‌.

 






نوشته شده در تاریخ شنبه 91 فروردین 12 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



بسم الله الرحمن الرحیم

«ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً» اینجانب پاسدار ابراهیم بارگاهی که برای دومین بار عازم جبهه هستم و به سوی شهادت می‌شتابم، چون بار اول که در جبهه بودم و لیاقت و سعادت شهید شدن را نداشتم،‌ این بار می‌روم که خداوند، جان ناقابل ما را قبول نماید و شربت شهادت بنوشم. من می‌خواهم به جایی بروم که رجایی و باهنر و بهشتی و مطهری و طالقانی و نواب‌ صفوی و دیگر شهدای مجلس مثل «کامکاری، نیکبخت، زینبی، بیژنی، ضرغام، امرالله و دیگر شهدا آنجا باشند.

روح و شخصیت شهید آنچنان پاک و وارسته شده است که در بدنش و در خونش و حتی در جامعه‌اش اثر گذاشته است. بدن شهید، یک جسد متروح است، یعنی جسدی است که احکام روح بر آن جاری شده، بدن و جامه‌ شهید از ناحیه‌ روح و اندیشه و حق‌پرستی و پاک باختگی ‌اش کسب شرافت کرده است.

شهید اگر در میدان معرکه، جان به جان آفرین تسلیم می‌کند، بدون غسل و کفن با همان تن خون‌آلود و جامه‌ خون‌آلود دفن می‌شود.

اگرچه دنیا، زیبا و دوست‌ داشتنی است، دنیا آدم را به طرف خودش می‌کشد اما خانه‌ آخرت خیلی از دنیا زیباتر است؛ خیلی از دنیا بالاتر و عالی‌تر است که آخر کار باید گذاشت و رفت؛ پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نکند. این بدن‌های ما ساخته شده که آخر بمیرد پس چرا در راه خدا با خمپاره قطعه ‌قطعه نشود.

پدر و مادرم و خواهرم و همسرم اگر من بدون خداحافظی از شما به جبهه رفته‌ام، وقت نداشتم خبر بدهم مرا ببخشید و حلالم کنید و بر من گریه نکنید و راهم را ادامه بدهید....

خداوندا! در چشمانم روشنایی و در دینم بصیرت و در قلبم یقین و در علمم اخلاص و در نفسم سلامت و در روزیم وسعت قرار بده و مرا مادامی که باقی هست، شکرگزار خودت قرار بده .....

والسلام

«شهید ابراهیم بارگاهی»

 






نوشته شده در تاریخ شنبه 91 فروردین 12 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



«محمد بروجردی» در وصیت نامه خود آورده است: من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریان هایی که بین مسلمین سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر و سخت‌تر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست.

"محمد پدر دره گرگی " مشهور به "محمد بروجردی " در سال 1333 شمسی در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود.بسیار خردسال بود که خانواده اش به تهران مهاجرت کرد و او در محله "مولوی " بالید و مبارزات سیاسی خود را از 15 سالگی آغاز کرد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی کارنامه ای سنگین از مبارزات سیاسی و مسلحانه برای خود به ثبت رساند و پس از استقرار دولت برآمده از انقلاب اسلامی نیز یکی از 12 فرد تشکیل دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.

محمد بروجردی تا زمان شهادتش در اول خرداد ماه 1362 فرماندهی سپاه منطقه 8 کشوری ، جانشینی فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا و فرماندهی تیپ155 ویژه شهدا را بر عهده داشت. محمد بروجردی را باید استاد اعظم سرداران نسل اول سپاه لقب داد. اگر کردستان را پرورشگاه مقدماتی اغلب سرداران سپاه بدانیم، محمد بروجردی بی شک آموزگار اول این مکتب است. آن چه خواهید خواند وصیت نامه های بجامانده از آن سردار شهید سپاه است.

اولین وصیت نامه اول شهید "محمد بروجردی ":

ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد



شهید محمد جهان آرا ، فرمانده سپاه خرمشهر بود که خاطره مقاومت جانانه او نیروهای تحت امرش در این شهر ، بخشی از تاریخ ایران است. او به هنگام آزادی خرمشهر ، به خیل شهدا پیوسته بود و همرزمانش بعد از فتح خرمشهر ، به یادش می خواندند: " ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... "

از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم.

 خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد



اشاره

متنی که در زیر می خوانید، وصیتنامه ای از سردار رشید اسلام، شهید دکتر مصطفی چمران است که خطاب به امام موسی صدر نگاشته شده است. این وصیتنامه در 29 خرداد سال 1355 تنظیم گردید یعنی در سیاه ترین روزهای جنگ داخلی لبنان، که از یکسو نیروهای فلسطینی و احزاب چپ لبنان با سوریه درگیر شده بودند؛ و از سوی دیگر احزاب دست راستی و در رأس آنها فالانژیستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنان را مورد هجوم قرار داده بودند. در چنین روزهایی که از آنها به عنوان دومین دوره جنگ داخلی نام برده می شود، امام صدر به دکتر چمران مأموریت داد تا برای سازماندهی مقاومت شیعیان، راهی شهرک نبعه گردد. و این وصیتنامه قبل از عزیمت تنظیم گردید.

اما سیر این وصیتنامه خود داستانی دارد که اینک بدان می پردازیم:
کاشف این وصیتنامه، دانشمند محترم و کارشناس کهنه کار مسائل سیاسی خاورمیانه، جناب آقای محمد علی مهتدی است. این برادر عزیز از دوستان دردمند و قدیمی امام صدر است، و سالها مسئولیت دفتر صدا و سیمای جمهوری اسلامی را در بیروت بر عهده داشته است. از جمله در سال1361، که اسرائیل به لبنان حمله نمود و تا دروازه های بیروت پیش آمد. آقای مهتدی تعریف می کرد که در روزهای آغازین جنگ، با همکاران خود برای تهیه گزارش به جنوب رفتند. طبعاً به شهر صور و مؤسسه صنعتی جبل عامل نیز سر زده بودند. ساختمان مدرسه در اثر اصابت بمب و خمپاره آسیب دیده بود. یکی از اتاقهای آسیب دیده، اتاق قدیمی دکتر چمران بود. همان اتاقی که ساعتها گفتگوی آقای مهتدی و دکتر چمران را پیرامون مسائل لبنان، خاورمیانه، انقلاب اسلامی ایران و …، نظاره کرده بود. کاغذها، دفاتر و پرونده های زیادی بر روی زمین پخش شده بودند. در همان حالی که فیلمبرداران به کار خود مشغول بودند، آقای مهتدی نیز کاغذها را بررسی می کرد. و در میان کاغذها به وصیتنامه مورد نظر برخورد نمود. مطالعه وصیتنامه ایشان را منقلب نمود. همانگونه که همکاران لبنانی، و در انتهای آن روز خانواده آقای مهتدی و میهمان آن روزشان خانم فاطمه نواب صفوی را نیز متأثر نمود.
بدنبال بازگشت آقای مهتدی، وصیتنامه تحویل بنیاد شهید چمران گردید. اما متأسفانه سالها بدون استفاده در آرشیو آن باقی ماند! تا اینکه یکی از همکاران با ذوق آقای سید مهدی شجاعی، آن را مجدداً در آرشیو بنیاد کشف نمود . وصیتنامه مورد نظر با اجازه بنیاد تنسیخ، و نهایتاً در شماره تیر ماه سال 1376 مجله "نیستان" چاپ گردید.
آنچه در زیر می خوانید، عیناً از مجله نیستان نقل شده است. البته آقای مهتدی اعتقاد دارند، متن اصلی وصیتنامه، از متن چاپ شده آن کاملتر می باشد.

وصیت نامه شهید چمران

ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد




قرآن را فرا گیرید، که منشا‌ هر آسودگی است و آرام بخش دل‌هاست.
می‌ترسم در بستر بمیرم و از قافله عقب بمانم.
خدایا! حسین گونه زندگی نکردم، که مرا حسین‌گونه به شهادت برسانی، پس مرا (حر) گونه بپذیر!
اسلام مکتبی است برپا و شکست‌ناپذیر و از آن مستضعفان جهان، و تنها کسانی خوشبختند که در زیر لوای احکام آن به زندگی ادامه می‌دهند، ما باید اسلام را یاری کنیم، هم‌چنان که قرآن فرموده است به هوش باشید که تنها مسیر حرکت «اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم». نجات دهنده‌ی انسانها از زیر یوغ استبداد و استکبار، و مانع انحرافات آنان از صراط مستقیم بوده است.
قرآن را فرا گیرید که منشا هر آسودگی و آرام‌بخش دل‌ها و راهنمای هر مسلمان است. باید از دستاوردهای انقلاب پاسداری کنیم، همچنان که شهیدان با خون خود بقا و دوام آن را تنظیم نموده‌اند، و شما با جهاد خود این مسیر را ادامه دهید. حفظ اسلام و رسالت سنگین آن به همراه دستاوردهای انقلاب مقدسمان بر دوش شما و نسل آینده است. فریب دنیا را نخورید چرا که تلخی دنیا شیرینی آخرت است. در مقابل مصائب و مشکلات تحمل داشته باشید. باید برای استقرار حکومت الله رنج‌های فراوان کشید، زیرا که در کنار هر سختی آسانی است. و اما هدف نهایی رسیدن به معبود است، و شهادت نزدیکترین راه است. باید به هوش باشید که از کاروان به حق انقلاب اسلامی فاصله نگیرید، خدایا مرا حسین گونه به شهادت برسان!



منبع:کتاب منظومه‌ی ملکوت جلد 1 صفحه 23





نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



در باره آمار شهدای دفاع مقدس چه می‎ دانیم؟

آن‎چه که دفاع هشت ساله ملت ما را در مقابل ارتش عراق از دیگر جنگ‎ها متمایز می‎کند، حضور گسترده و داوطلبانه مردم ایران در صحنه‎های نبرد است. در دفاع از مرزهای هر کشوری این فقط وظیفه ارتش و نیروهای مسلح آن کشور است که از کیان و خاک میهن به دفاع بپردازد اما در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آن‎چه که بیشتر از هر موضوع دیگر نمود عینی داشت حضور اقشار مختلف مردم خصوصاً دانش آموزان و دانشجویان مسلمان کشور بود.
این نمود قبل از هر چیز در میزان شهدای دفاع مقدس که سال‎ها بعد از جنگ توسط بنیاد شهید ارائه شد، مشهود است.
آمار شهدای دفاع مقدس 188 هزار و 15 نفر است که از این تعداد 235/171 نفر در جبهه‎های جنگ و 780/16 نفر بر اثر حملات هوائی و توپ خانه‎ای دشمن به شهرها و مناطق مسکونی به شهادت رسیده‎اند.
تعداد 770/132 نفر از شهدا مجرد (71%) و مابقی متأهل بوده‎اند ـ 44% شهدا در گروه سنی 16 تا 20 سال و 30% در گروه سنی 21 تا 25 سال ـ 8% در گروه سنی 26 تا 30 سال و ما بقی در سایر گروه‎های سنی قرار دارند.
میانگین سن شهدا در زمان شهادت در حدود 23 سال بوده است و شهدای 20 ساله نسبت به سایر سنین بیشترین نسبت را داشته‎اند.
از شهدای دفاع مقدس 45 درصد بسیجی 19 درصد نیروهای سپاه (وظیفه و کادر) 23 درصد نیروهای کادر و وظیفه ارتش 8/2 درصد از نیروهای انتظامی و 3/1 درصد از نیروهای جهاد سازندگی بوده‎اند.
وضعیت شغلی شهدا در زمان شهادت به این گونه بوده است:
3/45 درصد شهدای دارای شغل نظامی و انتظامی
2/9 درصد مشاغل کشوری
5/18 درصد دانش آموز
3/1 درصد روحانی
1/18 درصد مشاغل آزاد
2/1 درصد دانشجو






نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



قسمتی از وصیتنامه سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی

ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر.

ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . 

اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن . خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن .

همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود .

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

بیادت داغ بر دل می نشانم     زدیده خون به دامن می فشانم

چونی گر نالم از سوز جدایی        نیستان را به آتش می کشانم






نوشته شده در تاریخ جمعه 91 فروردین 11 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت


با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید