یا ابا صالح المهدی من ناموس تو هستم!! - رهبرم سید علی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                           رهبرم سید علی


یا صاحب الزمان عج


آیت الله سید مسلم موسوی خلخالی می فرمایند:در محضر مبارک حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله و با حضور عده ای از علما نشسته بودیم که به حضرت آیت الله عرض شد:خانمی که اخیرا از عتبات عالیات برگشته اند اصرار دارند برای بیان مطلبی به محضر مبارکتان برسند.
آقا پس از مکثی فرمودند :اگر اصرار دارند اشکالی ندارد,بیایند.
پس از لحظاتی خانمی با وقار و حجاب کامل مشرف شده و اظهار داشت که با جمعی از مومنین به زیارت عتبات مقدسه در عراق رفته بودیم,پس از زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و سایر شهدا مشتاق زیارت مرقد جناب حر علیه السلام شدم و چون نمیخواستم کسی را برای همراهی خود مجبور کنم,تصمیم گرفتم به تنهایی به آنجا مشرف شوم,لذا در کنار خیابان منتظر رسیدن تاکسی شدم و دقایقی نگذشت که یک تاکسی جلوی پای من ترمز کرد .از راننده درخواست کردم تا دربست مرا به بارگاه جناب حر برساند.راننده موافقت کرد و من در صندلی عقب سوار شدم و ماشین راه افتاد.کمکم از شهر کربلا خارج و از آن دور شدیم.
پس از طی مسافتی در خارج از شهر ,ناگهان تاکسی به راه انحرافی رفت و در یک جاده سربالایی از دور تپه ای دیده میشد که بنظر میرسید مقصد همانجا باشد.


من با اینکه هرگز به زیارت حضرت حر مشرف نشده بودم ولی از خلوت بودن جاده و انحراف مسیر احساس کردم این جاده نمیتواند راه حرم حر باشد.قبلا به این موضوع فکر نکرده بودم که دربست کرایه کردن یک ماشین آن هم در یک کشور بیگانه توسط یک زن ممکن است نتیجه خوبی نداشته باشد.سخت ترسیده بودم.نمیدانستم چه عکس العملی نشان بدهم.زبانم سنگین شده بود و نمیتوانستم حرف بزنم.از این گذشته راننده هم عرب بود و اگر میخواستم سوالی بپرسم,اصلا زبان مرا نمیفمید.آیا فریاد بکشم؟اصلا کسی نیست به دادم برسد.با او برخورد کنم؟خودم را از ماشین پرتاب کنم؟هیچ راه گریزی نداشتم,ناچار خود را بدست تقدیر سپردم و منتظر سرانجام کار ماندم.
به بالای تپه رسیدیم.راننده پیاده شد و با اشاره سر و دست به من فهماند که ماشین خراب است و می رود از پایین تپه کسی را برای تعمیر بیاورد.او رفت و من با حالی پر از اضطراب در ماشین نشستم.خیلی ترسیده بودم.از شدت ترس به خود می لرزیدم.نمی دانستم چکار بکنم.نه جرات پیاده شدن داشتم و نه ماندن.تازه اگر هم پیاده میشدم هیچ راه فراری نداشتم.راننده از تپه سرازیر شد.نیم ساعتی گذشت,دیدم به همراه او,دو مرد عرب بطرف تاکسی میایند.من با دیدن این سه اجنبی سخت مضطرب شدم,رو به طرف کربلا کردم و گفتم:یا ابا عبدالله الحسین من زایر تو هستم در این کشور غریبم,مرا از دست این اجنبی ها نجات بده.
هر لحظه فاصله آنها با تاکسی کمتر میشد از وضع ظاهرشان پیدا بود که قصد تعمیر ماشین را ندارند.نگاه های شیطانی,خنده های بلند و رفتار غیر عادی آنها بر شدت ترس و واهمه ام می افزود.صدای گریه ام بلند شده بود.هیچ مأمن و مأوایی جز توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام نمی شناختم.در حالی که دیگر از دست من کاری ساخته نبود ناگهان بدلم افتاد که به مولایم حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه پناه ببرم.پس به طرف کربلا رو کرده و با تمام نیاز عرض کردم:یا ابا صالح المهدی,یا صاحب الزمان,من ناموس تو هستم.من زیارت کننده جدت حسینم.مرا از این مصیبت بزرگ نجات بده!
هر لحظه آن سه اجنبی به من نزدیکتر می شدند.چند قدمی بیشتر نمانده بودند که دستان ناپاکشان به من برسد.همراه با خنده های شیطانی آنها,ناگهان در همان لحظه آخر گرد و خاکی از پشت سرم برخاست و صدای ترمز شدید ماشینی توجهم را جلب کرد.برگشتم دیدم تاکسی دیگری در کنار همین تاکسی ایستاد .سید بزرگواری با شکوه خاصی از آن پیاده شد و بطرف ماشین ما آمد.آن سه نفر سر جایشان خشک شده بودند.سید جلو آمد و درب تاکسی را باز کرد و رو به من کرد به زبان فارسی:(چه کسی به شما گفته تنها به زیارت حضرت حر و عتبات عالیات بیایی؟آیا این درست است؟آیا زیارت تو قبول است؟)سپس فرمودند:(از این تاکسی پیاده شو ودر داخل همان ماشینی که آورده ام سوار شو!)
من هاج و واج با چشمانی اشکبار فرشته رحمتم را نگاه میکردم و در دل از او تشکر می کردم که مرا از این مهلکه نجات داده است.خیلی سریع از تاکسی پیاده شدم.آن سید بزرگوار درب ماشین بعدی را باز کرد و من سوار شدم.
به راننده گفت فورا از اینجا دور شو!
سپس بطرف آن سه نفر رفت.آنها اعتراض کردند که:چرا مرا از ماشین آنها پیاده کرده است؟
ناگهان صدای دعوا بلند شد.من از پشت شیشه می دیدم که آن سه نفر با سید جلیل القدر درآویخته شدند و لحظاتی بعد هر سه به خاک افتادند.ماشین بسرعت دور شد.قلبم آرام گرفت.کنار حرم ابا عبدالله علیه السلام ایستاد و من پیاده شدم.وقتی خواستم کرایه را حساب کنم راننده گفت:آن عالم بزرگوار کرایه رفت و برگشت را حساب کرده اند و موقع سوار شدن فرمودند سریع خودت را به همان محل برسان چون مسافری داریم که باید سریعا او را به کنا حرم برگردانی!آن خانم با گریه و شمرده مطالب را گفت و همه حضار مخصوصا آیت الله برجردی-اعلی الله مقامه-گریه میکردند و سپس فرمودند:قطعا آن سید جلیل القدر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه بودند.
برگرفته از کتاب آثار و برکات توسل بر امام زمان عجل الله نوشته سید عباس ابراهیمی ص 97






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 فروردین 17 توسط محمد
طبقه بندی: امام زمان عج


با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید