موسى بن عبدالعزیز مى گوید: یوحنّا (طبیب نصرانى ) به من گفت : تو را به حق پیغمبر و دینت سوگند مى دهم که بگویى این کیست که مردم به زیارت قبر او مى روند؟
آیا او از اصحاب پیغمبر شما است ؟ گفتم : نه ، بلکه او امام حسین علیه السلام پسر دختر پیغمبر ما است .
منظورت از این سؤ ال چیست ؟
گفت : خبر شگفتى دارم و ادامه داد که :
یک شب شاپور، خادم رشید مرا احضار کرد، نزد او رفتم ، او مرا به خانه موسى بن عیسى که از خویشان خلیفه بود برد، دیدم موسى بى هوش در رختخواب خود افتاده و طشتى پیش روى او گذاشته اند که تمام امعاء و احشاى او در آن ریخته بود.
شاپور از خادم موسى پرسید: این چه حال است که براى موسى رخ داده ؟
خادم گفت :
یک ساعت قبل حالش خوب بود و با خوشحالى نشسته بود و با ندیمان خود صحبت مى کرد!
شخصى از بنى هاشم اینجا بود، گفت : من بیمارى سختى داشتم و با هر چه معالجه کردم مفید واقع نشد تا اینکه کاتب من گفت از تربت امام حسین علیه السلام استفاده کنم ، این کار را کردم و شفا یافتم موسى گفت :
از آن تربت را که باقى مانده بود آورد:
موسى آن تربت را گرفت و از روى بى احترامى در نشیمنگاه خود داخل کرد! در همان ساعت فریاد او بلند شد که : ((النّار، النّار)) آتش ، آتش ، طشتى بیاورید، این طشت را آوردند و اینها امعا و احشاى اوست که از او خارج شده است !
ندیمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسى به ماتم مبدل شد. شاپور به من گفت : بیا نگاه کن ، آیا مى توانى او را معالجه کنى ؟ من چراغ طلبیدم و آنچه در طشت بود به دقت نگاه کردم دیدم جگر، سپرز و شش و دلش همه از او خارج شده است ! تعجب کردم و گفتم :
((ما لا حد فى هذا صنع الا ان یکون لعیسى الذى کان یحیى الموتى )) : ((هیچ کس نمى تواند درباره این شخص کارى بکند مگر حضرت عیسى که مرده را زنده مى کرد)).
شاپور خادم گفت : راست گفتى ، ولیکن اینجا باش تا معلوم شود که حال موسى به کجا ختم مى گردد.
یوحنّا گفت : من آن شب نزد ایشان ماندم و موسى سحرگاه به جهنم واصل گردید. پسر عبدالعزیز مى گوید: یوحنّا با وجودى که نصرانى بود مدتى به زیارت امام حسین علیه السلام مى آمد، تا اینکه به دین اسلام گروید و اسلامش نیکو گردید.
منبع:داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا/مولف:حیدر قنبری
ادامه مطلب