مرحوم شیخ صدوق ، راوندى و برخى دیگر از بزرگان ، به نقل از ابوالا دیان حکایت کنند:
چون امام حسن عسکرى علیه السلام مسموم و شهید شد، جعفر برادر امام عسکرى آمد تا بر جنازه اش نماز بخواند، ناگهان کودکى با چهره اى گندمگون و موهائى کوتاه وارد شد و عباى جعفر را گرفت و او را کنار کشید و به او فرمود: اى عمو! کنار برو، من سزاوارترم که بر پدرم نماز بخوانم .
پس جعفر با چهره اى دَرهم و خشمناک کنار رفت و آن کودک معصوم جلو آمد و بر جنازه مقدّس پدر نماز خواند و سپس حضرت را کنار پدر بزرگوارش - امام هادى علیه السلام - دفن کردند.
بعد از آن ، کودک رو به من کرد و فرمود: اى ابوالا دیان بصرى ! جواب نامه ها را بیاور.
ابوالا دیان گوید: من با خود گفتم : تاکنون این دوّمین علامت از نشانه هاى امامت ؛ و دو نشانه دیگر باقى مانده است .
پس از آن ، نزد جعفر رفتم ، دیدم که شخصى به او گفت : این کودک چه کسى بود که بر جنازه امام علیه السلام نماز خواند و به شما جسارت کرد؟
جعفر جواب داد: واللّه ! تاکنون او را ندیده بودم و نمى شناسم .
در همین بین که مشغول صحبت بودیم ، چند نفر از شهر قم آمدند و احوال امام حسن عسکرى علیه السلام را جویا شدند و چون از وفات و شهادت حضرت آگاه گشتند، سؤال کردند: امام و حجّت خدا، بعد از او کیست ؟
بعضى افراد اشاره به جعفر کردند، پس مردم قم به جعفر سلام کرده و تسلیت گفتند و اظهار داشتند: تعدادى نامه و مقدارى وجوهات نزد ما است ، چنانچه نشانى و مقدار آن پول ها را بگوئى ، تحویل شما خواهیم داد.
جعفر با عصبانیّت از جاى خویش برخاست و لباس هاى خویش را تکان داد و گفت : مردم از ما علم غیب مى خواهند، مگر ما علم غیب مى دانیم ؟!
و سپس از مجلس خارج گردید.
بعد از این جریان خادمى وارد شد و اظهار داشت : نامه هاى شما از فلانى و فلانى و فلانى است و نیز داخل کیسه همیانى که همراه آورده اید، مقدار هزار و ده دینار وجوه شرعیّه مى باشد.
پس مردمى که از قم آمده بودند، نامه ها و پول هائى را که همراه آورده بودند، همه را تحویل خادم دادند.
ابوالا دیان گوید: آنچه امام حسن عسگرى علیه السلام نسبت به فرزندش امام زمان - عجّل اللّه فرجه الشّریف - بیان نموده بود تحقّق یافت ؛ و دیگر شکّ و شبهه اى باقى نماند.
پس از آن جعفر به دربار معتمد عبّاسى رفت و قضیّه حضور حضرت مهدى - فرزند امام حسن عسکرى علیهماالسلام - و چگونگى اقامه نماز، همچنین جریان مردم قم و وجوهات شرعیّه را براى او مطرح کرد و متوکّل دستور داد تا آن کودک را که خلیفه بر حقّ خداوند است دست گیر نمایند.
پس تمام ماءمورین و جاسوسان براى دست گیرى حجّت خدا، بسیج شدند؛ ولیکن به هر حیله و وسیله اى متوسّل گشتند، آن حضرت را نیافتند.(الخرایج والجرایح : ج 3، ص 1102، ذیل ح 23، إکمال الدین : ص 476 ینابیع المودّة : ج 3، ص 326، با تفاوت در الفاظ.)