فروردین 91 - رهبرم سید علی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                           رهبرم سید علی


توسل به امام زمان

یکی از خدمه مسجد جمکران می گوید:یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران در حال قدم زدن بودم ,مسجد خلوت بود.ناگاه متوجه مردی شدم که بسیار هیجان زده بود و به خدام مسجد که می رسید می بوسید و بغل میکرد.جلو رفتم ببینم جریان چیست,آن مرد مرا هم در آغوش گرفت, بوسید , اشک ریخت.از او جریان را پرسیدم.گفت:چند وقت پیش با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم.پاهایم از کار افتاد.هر شب متوسل به خدا و  معصومین علیه السلام میشدم.امروز همراه خانواده ام به مسجد جمکران آمدم.از ظهر به بعد حال خوشی داشتم.متوسل به آقا شدم و از ایشان تقاضای شفای خود را می کردم.نیم ساعت قبل ناگاه دیدم مسجد نور عجیب و بوی خوشی دارد.به اطراف نگاه کردم .دیدم مولا امیر المومنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه در مسجد حضور دارند.با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم.نمی دانستم چه کنم که ناگاه آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه به طرف من نگاه کردندو لطف ایشان شامل حالم شد.به من فرمودند:(شما خوب شدید بروید و به دیگران بگویید برای ظهورم دعا کنند که ظهور ان شاالله نزدیک است.)و باز فرمودند:(امشب عزاداری خوب و مفصلی در این مکان برقرار میشود که ما در اینجا می باشیم.)خادم می گوید شفا یافته یک انگشتری طلا به دفتر هدایا داد و خوشحال رفت.مسجد خلوت بود که آخر شبی هییتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند و مجلس بسیار باحال و سوزناکی بود.در اینجا من به یاد حرف آن برادر افتادم.

برگرفته:آثار و برکات توسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه نوشته سید عباس اسلامی






نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 فروردین 17 توسط محمد
طبقه بندی: امام زمان عج



یا فاطمه الزهرا س

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه، قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیام‌ها دارند. درست است که فاطمه این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که زهرا سلام الله علیها وصیت تاریخی‌اش را با این در خواست‌ها به پایان مى‌برد؟!! مگر نه این است که خشم و ناراحتی‌اش را نسبت به دشمنانش اظهار مى‌کند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مى‌گذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علی علیه السلام بدون اطلاع ابوبکر و عمر بر وى نماز خواند؟ و…

آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کرده‌اند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟

آری، فاطمه وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کرده‌اند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کرده‌اند، هرگز راضى نشده است.

روایات فراوانى در کتاب‌هاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مى‌کنیم:

دفن شبانه، در روایات اهل سنت:

ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد




اوضاع مردم در آخرالزمان




امام حسن عسگرى(علیه‎السلام) در بخشی از توقیع شریف خود به على بن الحسین(صدوق اول)، بعد از حمد و ثناء خداوند و صلوات و سلام بر عترت طاهرین چند مورد را به على بن الحسین وصیت و سفارش مى‎کند:

... علیک بالصبر و انتظار الفرج قال النبى صلى الله علیه و آله افضل اعمال امتى انتظار الفرج لا تزال امتى و لایزال شیعتنا فى حزن حتى یظهر ولدى الذى بشریه النبى صلى الله علیه و آله انه یملاء الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا .

زیرا که پیغمبر(صلى الله علیه و آله) فرمود بهترین کارهاى امت من در انتظار فرج او بودن است. همواره امت من و پیروان ما در اندوه هستند تا فرزندم که پیغمبر(صلى الله علیه و آله) به ظهور او خبر و نوید داده است آشکار گردد و زمین را پر از عدل و داد کند چنانکه پر از ظلم و جور باشد.

جابر بن عبدالله انصارى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله) روایت مى‎کند که فرمود حجت خدا از نظر آنها غائب مى‎گردد و نام برده نمى‎شود تا آن که خداوند او را ظاهر گرداند پس وقتی که خداوند او را آشکار ساخت زمین را پر از عدل و داد مى‎کند، چنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد.

سپس فرمود: خوش بحال آنها که در غیبت وى پایدارند، خوش بحال کسانی که در راه روشن خود ثابت‎قدم مى‎مانند، اینانند که خداوند درباره‎شان فرموده است: والذین یؤمنون بالغیب1 و فرموده: اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون2

یعنى اینان طرفداران خدا هستند بدانید که طرفداران خدا رستگارند.3


ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد





پیشگفتار
آنچه در پی خواهد آمد خاطرات یکی از پرسنل
ناوشکن سهند از درگیری دریایی نابرابر با ناوگان آمریکا در سال 1367 است.
شایان ذکر است که به دنبال حمله نیروهای آمریکایی به سکوهای نفتی ایران در خلیج‌فارس در 29 فروردین سال 1367، به ناوچه موشک‌انداز جوشن که در حال گشت در خلیج‌فارس بود، مأموریت داده شد که برای بررسی وضعیت به آن منطقه عزیمت کند. نیروهای آمریکایی پس از آنکه متوجه نزدیک شدن ناوچه مذکور به منطقه شدند، به ناوچه جوشن که در آبهای کشور خودمان قرار داشت، اخطار کردند که از منطقه خارج شود. فرمانده ناوچه در پاسخ به آمریکاییها گفت که «این آبهای ماست و شما باید از منطقه و از آبهای ایران خارج شوید.» سپس آمریکاییها با هدف قرار دادن ناوچه موشک‌انداز جوشن با شلیک چند موشک در نزدیکی جزیره کیش، این ناوچه را غرق و تعداد زیادی از نفرات آن را به شهادت رساند.
ناوشکن سهند که از بندرعباس عازم غرب خلیج‌فارس بود تا جایگزین ناوشکن سبلان شده و به گشت و مراقبت از جزیره خارک و سکوهای نفتی بپردازد، مأموریت یافت که به منطقه درگیری ناوچه جوشن رفته و آنها را کمک کند. نیروهای آمریکایی که از قبل آماده درگیری بودند، با شناسایی ناوشکن سهند، این ناو را در نزدیکی جزیره هنگام مورد حمله بالگردها و ناوشکنهای خود قرار دادند. در ابتدا بالگردها به ناوشکن سهند حمله کردند که با تیراندازی توپ پاشنه به طرف آنها، مجبور به عقب‌نشینی شدند. سپس از راه دور ناوشکن سهند را با موشک مورد هجوم قرار دادند و یکی پس از دیگری موشک به طرف این ناوشکن شلیک کردند، به گونه‌ای که دود و آتش از سرتاسر ناوشکن برمی‌خاست و سلاحهای آن از کار افتادند. به این ترتیب ناوشکن سهند نیز غرق و تعداد زیادی از کارکنان آن به شهادت رسیده و عده‌ای نیز مجروح شدند. در خاطره ذیل از زبان ناخداسوم بازنشسته نادرمبارکی، از بازماندگان ناوشکن سهند، به شرح وقایع آن روز پرداخته شده است. سهند، اسطوره مقاومت 4 صبح روز 29 فروردین سال 1367، مصادف با اولین روز ماه مبارک رمضان، نگهبان میز پاس بودم. مسعود عباسچی یکی از کارکنان ناو که از مرخصی برگشته بود، وارد ناو شد. با دیدن او از جایم بلند شدم و او را در آغوش گرفتم و به شوخی به او گفتم: مسعود از ترس موشکباران تهران فرار کردی؟ او که بچه تهران بود در جوابم گفت: اجل آدم درهر کجا مقدر شده باشد درهمانجا به وقوع خواهد پیوست، چه در تهران، چه در خلیج فارس. ازهم جدا شدیم، او رفت و من هم که مدت نگهبانی ام به پایان رسیده بود پست نگهبانی خود را تعویض کردم و بعد از خوردن سحری برای استراحت به خوابگاه ناو رفتم.
حوالی ساعت 8 صبح مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: یک ماموریت فوری برای ناو مشخص شده است، سریع آماده شو! در آن زمان ناو ما برای پاره ای از تعمیرات از دریا به اسکله برگشته بود و در اسکله به سر می برد. افسر رسته پس از دریافت پیام، بلافاصله ما را در سینه ناو جمع کرد وخبر این مأموریت را بدون اشاره به جزئیات آن به ما داد. با شنیدن خبر مأموریت حساس، شور و شعف خاصی در میان بچه ها به وجود آمد. بعضی دوست داشتند با خانواده هایشان خداحافظی کنند، برخی دیگر خانواده وهمه چیز خود را فراموش کرده بودند و فقط به مسلح و آماده کردن ناو فکر می کردند. گویی به همه آنها الهام شده بود که آن روز، روز دیگری است. شهید صفرزایی رو به افسر رسته کرد و گفت چرا حقیقت را به ما نمی گویی، یک دفعه بگو می خواهیم برویم شهید شویم. ما که آمادگی برای شهادت داریم، فقط اجازه بدهید که بریمأخرین خداحافظی خودمان را با خانواده هایمان انجام دهیم؟ افسر رسته در جوابش گفت: نه اینجوری نیست، شما چرا اینجوری فکر می کنید؟
سرانجام مقدمات آماده سازی ناو تمام شد و ناو حوالی ساعت 12:00 ازاسکله جدا شد. حدود 13:30، افسر رسته و فرمانده ناو، مأموریت ما رابه صورت واضح و دقیق اعلام کردند. در ناو حالت جنگی اعلام شده بود. به ما خبر دادند ناوچه جوشن از منطقه دوم دریایی بوشهردر درگیری باناوگان پنجم آمریکا منهدم و در دریا غرق شده است. ریشه این درگیری و تعرض امریکا این بود که یک کشتی نفتی کویتی که درهمروی ناوهای آمریکایی بود، در برخورد با مین دریایی که آن را از طرف ایران می دانستند خسارت زیاد دیده بود و آمریکاییها برای فروکش ساختن این عصبانیت و وارد ساختن ضربه متقابل به ایران به اسکله های نفتی ایران حمله کرده و اسکله رشادت را به آتش کشیده بودند. از طرف دیگر ناوچه جوشن که برای دفاع از اسکله و منابع نفتی ایران به منطقه رفته بود، مورد تعرض و حمله ناوگان پنجم آمریکا قرار گرفته و در دریا غرق شده بود.
خبر تعرض ناوهای امریکایی به منابع نفتی ایران و غرق شدن ناوچه جوشن، حس انتقام جویی را در دل بچه های ناو شعله ورساخت. حدود ساعت 13:45 آژیر محل جنگ در ناو به صدا در آمد.همه سریع به محل سازمانی خود رفتند و با آمادگی کامل مستقر شدند. یک هواپیمای رهگیری و جنگی امریکا به طرف ناو حمله کرد، توپهای مستقر در ناو با تیراندازی خود به سمت آن عکس العمل نشان دادند. هواپیما مجبور به فرار شد وهواپیمای دوم به سمت ناوحمله ورشد، ولی آن هم در وارد ساختن ضربه به ناو ناکام ماند. حدود یک ربع از آغازدرگیری ما باهواپیماهای امریکایی نگذشته بود که اولین موشک به زیرتوپ 20 میلی متری اورلیکن اصابت کرد. این موشک باعث ایجاد شکاف چند متری در پاشنه ناو و از کار انداختن سامانه برق ناو شد. عده ای ازبچه هاهم به شدت مجروح شدند. با تلاش بچه ها آتش سوزی ناشی ازانفجار مهار شد و برق اضطراری ناو روشن شد. بچه ها تمام تلاش خود را برای مقابله با حملات دشمن انجام می دادند. موشکهای دشمن از زوایای مختلف به بدنه ناو اصابت می کرد و بدنه را شکافته و درداخل ناو منفجر می شد. با این وضعیت بچه ها دست از مقابله و دفاع برنمی داشتند و تو پهای ناوهمچنان کار می کرد. پزشکیار ناو به مجروحان رسیدگی می کرد. بچه ها یک به یک مجروح یا شهید می شدند. پرهیزگار رفت برای بچه های مجروح که طلب آب می کردند، آب بیاورد و دیگر برنگشت. منصور کاظمی، پزشکیار ناو در حین رسیدگی ومداوای مجروحین به شهادت رسید. عده ای از بچه ها در داخل آب بودند. دستور ترک ناو صادر شده بود، ولی اغلب بچه ها مقاومت می کردند و تا لحظات آخر قبل از غرق ناو حاضر به ترک ناو نبودند. عده ای ازهمکاران در قسمتهای داخلی ناو گیر افتاده بودند و امکان خارج شدن و نجات دادنشان نبود. درهای قسمتهای مختلف ناو به خاطر ضربات ناشی ازاصابت و انفجار موشک قفل شده بود.
ناخدا رضایی فرمانده دوم ناو، دراین وانفسا به سراغم آمد و گفت نادر! بپر تو آب، بپر تو آب! قایقهای نجات ناو باز نمی شد. آنهایی هم که باز می شدند و در داخل آب بود به خاطر اصابت ترکشهای ناشی از انفجار موشکهای امریکایی متلاشی یا سوراخ شده بود. در طرف دیگر امکان کمک و امداد هوایی وجود نداشت. دریا وآسمان منطقه در سیطره قدرت نظامی و اهریمنی آنها بود. به جنگنده های ایرانی اخطار داده بودند. هرچند در صورت درگیری هوایی،امکان سقوط جنگنده های خودی بسیار زیاد بود. آنها حتی به یدک کشهایی که قصد کمک رسانی به ما را داشتند اخطار داده بودند. خیلی جالب است دشمن وارد حریم دریایی کشور ما شود و به شناورهای ما حمله کند و اجازه هم ندهد کسی به کمک ما بیاید،امریکاییها را می گویم همانها که امروز ادعای دفاع از حقوق بشرمی کنند.


ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد



یکی از جانبازان قطع نخاعی دوران دفاع‌مقدس در خاطره‌ای ماجرای مجروحیت و زنده ماندنش را تعریف کرده است.



سردار غلامحسین صفایی دراین باره گفت: در سال 1360 برای اولین بار به جبهه اعزام شدم و در «عملیات طریق‌القدس» در «تپه‌های الله‌اکبر» شهر «بستان» مسئول خط بودم. در اول شب که وارد خط شدیم و خط مقدم دشمن را تصرف کردیم، همان اول خط، تیر به پایم اصابت کرد و مجروح شدم و از نیروها عقب ماندم. نیروها رفتند و من تنها ماندم. برای اینکه حرکت کنم تا حدودی جلوی خونریزی پایم را گرفتم و با همین مجروحیت عملیات را ادامه دادم. آخر عملیات با یکی از دوستانم رفتیم و به جایی رسیدیم که عراقی‌ها سنگرهای محکمی ساخته بودند و از داخل آن سنگرها به نیروهای ما تیراندازی می‌کردند.

من و دوستم هر کدام از یک طرف به سمت سنگر عراقی‌ها حمله و آن را تسخیر کردیم. نیروهای دشمن تسلیم شدند. در همان نزدیکی دیدم دوستم روی زمین افتاده است. او را برگردانم و دیدم شهید شده است. بوسیدمش و چفیه‌ام را بر رویش انداختم و با او خداحافظی کردم. در کنار دوستم بودم که درد پایم را احساس ‌کردم. غروب بود و نزدیک اذان مغرب. گفتند با خودرو حمل مجروحان بروم.
سپاه زیاد رغبت نداشت من به جبهه برگردم به آنها گفتم خواهش می‌کنم اجازه دهید برگردم چرا که اگر مشغول می‌شدم اجازه بازگشت نمی‌دادند. به هر شکلی که بود اجازه برگشت گرفتم.
روز 17 بهمن‌ماه سال 60 بود. می‌دانستیم عراق در حال حمله به «چزابه» است. شب قبل آن روز در سنگر نماز خواندم و به همراه بچه‌ها دعای توسل طبق روال شب‌های قبل قرائت شد. ساعت 11 روز چند گلوله پی در پی از ناحیه چپ گردنم رد شد و من از بالای سنگر پایین افتادم و قطع نخاع شدم. در ابتدا فکر کردند که من شهید شده‌ام. شهید «مردانی» گفته بود جنازه صفایی را ببرید تا بچه‌ها نبینند چون روحیه آنها خراب می‌شود. مرا به همراه شهدا به حسینیه شهدا منتقل کرده بودند.
پنج تا شش ساعت از مجروحیتم می‌گذشت. زمانی که می‌خواستند شهدا را به اصطلاح بسته‌بندی کنند و عطر و گلاب بزنند و به شهر منتقل کنند فردی که این کار را انجام می‌داده است، می‌گوید: دیدم شکل و روی شما با بقیه شهدا فرق می‌کند بنابراین به بقیه گفتم که تو زنده‌ای. متأسفانه مرا از کاروان شهدا جدا و به بیمارستان منتقل کرده بودند. (ایسنا)






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



اگر دعایتان به اجابت نرسید مواظب این سه حالت باشید
اول : آن که مایوس نشوى از رحمت خدا، زیرا به اجابت نرسیدن دعا ممکن است به سبب گناهان تو باشد که مانع اجابت است پس درصدد رفع آن به توبه و تعذیب نفس برآى .
دوم : ترک دعا نکن .

اگر دعایتان به اجابت نرسید

سوم : راضى باش به تقدیر الهى تا همان رضاى تو باعث اجابت دعایت بشود.
امام حسن علیه السلام مى فرماید: من ضامنم از براى کسى که در قلب او چیزى خطور نکند بجز رضا و خشنودى به قضاى خدا این که دعا کند پس مستجاب شود.
دعا کردن سه حالت دارد که به هر حالتى که باشد براى انسان اجر معنوى دارد
حالت اول : آن که صلاح بنده در آن هست و به او مى رسد و مشروط به دعا نیست و در این صورت ثمره دعا تقرب بنده است به خدا.
حالت دوم : آن که صلاح بنده در آن هست و رسیدن به آن مشروط است به دعا کردن و در این صورت ثمره دعا دو چیز است یکى رسیدن به مطلوب و دیگر تقرب به خدا.
حالت سوم : آن که صلاح بنده در آن نیست و به آن نمى رسد چه دعا بکند چه نکند و در این صورت ثمره دعا دو چیز است یکى تقرب به خدا، دوم عوض آن که در دنیا از او منع شده در آخرت به اضعاف آن به او عطا مى شود.






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد
طبقه بندی: اجتماعی



آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آنکه کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

اقا بیا

من گریه میریزم به پای جاده ات تا
آیینه کاری کرده باشم مقدمت را
اول ضمیر غائب مفرد کجایی
ای پاسخ آدینه های پر معما
حتمی بی چون و چرا برگرد شاید
راحت شویم از دست اما و اگر ها
آقا نماز جمعه این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما


آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد


پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری ؟
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت میگذاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
میخواستم پیشت بماند یادگاری

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
 

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد
طبقه بندی: دینی امام زمان عج



یکى از جاهایى که شیطان با تما نیرو به جنگ انسان مى رود و در این راه ، از این که خودش آسیب ببیند یا فرزندان و پیروانش دهد بیمى ندارد، هنگامى است که انسان سرگرم ذکر خدا و درود بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و آلش مى باشد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم درباره دعا و ذکر، فرمودند:اى امت محمد! در مشکلات و سختى ها دست به دامن محمد صلى الله علیه و آله و سلم و آل او شوید و آنها را بخوانید که خداوند متعال ملائکه را یارى دهد بر شیاطینى که مى خواهند شما را منحرف کنند؛ زیرا هر کدام از شما دو ملک با او است یکى در طرف راست او که نیکوکارى ها را مى نویسد و دیگرى در طرف چپ او گناهان را یادداشت مى کند. نیز با او دو شیطان از جانب ابلیس است که او را گمراه مى کنند. پس ‍ اگر یکى از شما وسواسى در قلبش پیدا شود، خدا را بخواند وبگوید:
«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطیبین».در این هنگام آن دو شیطان خود را مخفى مى نمایند و مى روند پس ابلیس ‍ از آن شخص شکایت مى کنند و مى گویند: این شخص ما را خسته کرد جمعیت ما را زیادتر نما!



آن ملعون هم جمعیت آنها را زیادتر مى گرداند تا به هزار نفر برسند. پس از آن مى آیند و در برابر او قرار مى گیرند تا او را منحرف و گمراه کنند. هر وقت او را وسوسه مى کنند و به شک مى اندازند آن شخص ذکر و ثناى الهى مى گوید و درود بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او مى فرستد. شیاطین دیگر نمى توانند بر او چیره شوند و راه نفوذى براى آنان باقى نمى ماند و حیران مى گردند. باز پیش ابلیس مى روند و مى گویند: هیچ راه نفوذى بر او نیست ، مگر این که خودت شخصا به جنگ او بروى و او را اغوا و گمراه کنى .

ادامه مطلب




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد



بسمه تعالی

شهید سید مرتضی ملا رجبی

چند روز به عملیات کربلای 4 مانده بود من برای بردن مقداری دارو و لباس زیر و لباسکار برای مصدومین سلاحهای شیمیایی از پادگان کرخه (مقر لشکر 7 ولیعصرعج) به همراه سید مرتضی ملارجبی به پادگان آمده بودیم آن روز  اول دی ماه 1365 بود ، سید مرتضی برای تسویه حساب پایان خدمت سربازی اش به معاونت نیرو (پرسنلی ) رفت و من هم کارهایی را که بخاطر آن به پادگان آمده بودم انجام دادم و نزدیکی های ظهر کارم تمام شد و منتظر سید شدم و جلوی درب بهداری نشسته بودم که با همان شور همیشگی از دور که من را دید فریاد زد محمد محمد دیگه به من نمی توانی بگویی مشمول(سید مرتضی اولش بصورت بسیجی به جبهه آمده بود و وبا رسیدن به سن خدمت تغییر عضویت داد و سرباز وظیفه یا به قول ما مشمول شدو ما با گفتن این کلمه با او شوخی می کردیم)من الان بسیجی ام و برگه تسویه خدمت وظیفه خود را به من نشان داد و برگه معرفی به بهداری با عضویت بسیجی را از معاونت نیرو گرفته بود . سید مرتضی سه شب بعد در جلوی اورژانس بهداری لشکر 7 ولی عصرعج به همراه 2 نفر از رانندگان آمبولانس به شهدا پیوست و مادرش به من می گفت این برگه پایان خدمت او بود.
برگرفته:امدادگر جبهه ها






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد
طبقه بندی: شهید و شهادت



حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.

زنده نگه داشتن سنت

روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »






نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91 فروردین 16 توسط محمد
طبقه بندی: اجتماعی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید